شادمهر
میخوام بگم قصه شیرینو فرهادو من
که چجوری شدن عاشق و دل داره هم
همه فکر میکنیم عاشقیم ای وای من
ولی کور خوندیم دنیای من
روزی روز گری فرهاد من
عاشق شیرین شد ای وای من
دست بر قضا شیرین من
جایی اسیر شد ای وای من
از عشق بی خبر شیرین من
وای وای وای فرهاد من
وای وای وای شیرین من
.
.
.
.
شیرین تو دست پادشاه
فرهاد اسیر یک نگاه
شیرین تو دست پادشاه
فرهاد
حالا دیگه فرهاد واسه? شیرین من
راهی نداره جز کندن کوه غم
حالا دیگه تیشه شد همراه من
آخه شیرینو میخواد فرهاد من
روزی روز گاری از کوه غم
پیر مخوفی رفت پیش فرهاد من
پیر مخوف گفت به فرهاد من
شیرین تو مورده ای وای من
از حسادتش بود اون پیرزن
وای وای وای فرهاد من
وای وای وای شیرین من
حالا دیگه تیشه همراه غم
شده دیگه قاتله فرهاد من
[ سه شنبه 90/5/25 ] [ 10:44 عصر ] [ حامد شامحمدی ]
[ نظر
]